آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

سفر نصفه روزه به گناباد

دایی آقاجون مامان فوت کردن و آقاجون برای شرکت توی مراسم میخواستن برن گناباد که چون زود برمیگشتن من و شما هم همراه آقاجون و مامانی رفتیمو علاوه بر حضور توی مراسم، آقاجون و مامانی رو هم دیدیم و رفتیم خونه شون و شما کلی بازی کردی.. اول که رسیدیم آقاجون و مامانی بابا توی مراسم نبودن و شما همش بهونه میگرفتی این شد که اومدیم بیرون پیش مامانی اما آقاجون توی مسجد بودند. برای همین رفتیم خونه آقاجون مامان که اونجا داشتی تویآفتاب بازی میکردی که صدای آقاجون بابا رو شنیدی و خوشحال رفتی طرف آقاجون . برای آقاجون نارنگی پوست کردی و بعد خوردن چایی با آقاجون رفتیم سمت مراسم و بعد خونه آقاجون که عموی قاسم و خانواده آقا رضا هم بودن و با یک مسافرت کوتاه خیلی از...
20 دی 1395

دلتنگی های محمدصدرا برای آقاجون و مامانی

چند وقتیه که آقاجون و مامانی بابا مشغول بنایی توی گنابادن که محمدصدرا دلش واقعا براشون تنگ میشه و همش میگه بریم ببینیم آقاجون حتما اومدن... که باید ببرمش خونه آقاجون رو حتما ببینه تا راضی بشه برگرده... بعد از سفر آخر به تهران، دلش خیلی بیشتر تنگ میشه و تقریبا هر دوساعت یه بار میره ببینه آقاجون هستند یا نه... اینم محمدصدراست درحال رفتن به خونه آقاجون توی پله ها ...
16 دی 1395

ازدواج عمو حسن

ما بعد از 2 ساعت و نیم موندن توی ترافیک بالاخره به خونه عروس خانوم رسیدیم و مراسم نهایی خواستگاری با خیرو خوشی تموم و برنامه ریزی های عقد اعلام  شد که قرار به انجام عقد توی قم بود و منم که از دیشب  حالم برای قم گرفته بود کلی ذوق زدم... سیاهه مهر رو برای عروس و داماد نوشتیم و با آثار شیرینی امضا و برای هر دو نفر که خیلی عزیزند ، آرزوی خوشبختی کردیم.. انصافا عروس و داماد حسابی بهم میومدن و منم که هر دو نفر رو مثل خواهر و برادر خودم خیلی دوست دارم شیرینی این ازدواج بیشتر بهم چسبید.. صبح زود سوییت رو تحویل دادیم و راه افتادیم سمت قم و بعد از زیارت، مراسم عقد عمو حسن و فاطمه جون توی اتاق عقد حرم بسلامتی انجام شد وبعدش رفتیم ج...
12 دی 1395

سفر به تهران و دامادی عمو حسن

آقاجون و مامانی بابا برای مراسم نهایی خواستگاری و عقد عمو حسن میخواستن برن تهران که به من و شما هم پیشنهاد دادن تا همراهشون بریم .  یکشنبه ظهر راه افتادیم طرف گناباد که شما توی ماشین برای خودت یک تخت درست کردی و راحت اونجا خوابیدی و بازی کردی و مامان رانندگی کرد تا آقاجون خسته نشن.. بعد از رسیدن به گناباد رفتیم زیارت کاخک که حسابی خلوت بود و کلی شما با مهر و کتاب دعا ها بازی کردی... شب خونه آقاجون کارتون دیدی و دستات رو روی بخاری برقی شون که برات جدید و جالب بود، میگرفتی و خودت رو گرم میکردی. سحر بعد از نماز صبح همراه حاج آقای نصیری و خانومشون(دایی مامانی) راه افتادیم طرف تهران که صبح زود شما بیدار شدی و از سبزوار ک...
12 دی 1395

با کمی شرح....

ظرف شستن نفسم: قربونش برم که فقط آب بازی میکنه عشقم خوابیدن یهویی با آقاشیره: محمدصدرا اینقدر بدخوابه و با کلی لالایی و شعر و تکون میخوابه که اگه سالی یه دفعه یهویی خوابش ببره کلی ذوق مرگ میشم و ازش عکس میگیرم... راستی صدای آقا شیره رو خیلی قشنگ در میاره و همه عاشق این کارشن... اکثرا میگن ندیدیم تا حالا بچه ای صدای آقاشیره یا بقول خودت لایِن دربیاره... لباس پوشیدن: اندر احوالات لباس پوشیدن محمدصدرایی همین بس که تا میگیم بریم بیرون یا میگه نمیام و یا همون اول اتمام حجت میکنه و لباسای تنش رو نشون میده میگه ببین من لباس دارم ...بماند که لباس پوشیدنش هم با کلی مکافات و دردسره... اما سالی یه دفعه هم اتفاق میفته که جایی رو ...
5 دی 1395

یلدا و خوراکی های خوشمزه

امسال شب یلدا آقاجون بابا مشهد نبودن و جاشون حسابی خالی بود... از صبح من و شما با همدیگه کلی ژله و شیرینی و باسلوق و کیک درست کردیم و بازی کردیم تا که بابامهدی از سرکار اومد و تصمیم گرفتیم همه با هم بریم خونه بابابزرگ... خاله اعظم هم آش خوشمزه ای درست کرده بود. خلاصه که کنار بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون، یه دورهمی شیرین با یه عالمه میوه و خوراکی خوشمزه داشتیم و کلی همه گل گفتن و گل شنفتن... خدا این رسم و رسومات خوب رو کنار بزرگترای دوست داشتنی برای همه مردم حفظ کنه... پی نوشت1: اون قالب ژله که برنگردوندم دستور اکید قند عسله چون مال خودش بود... ولی آخرم قسمت همکارای خاله محبوبه شد. اینم بعد از جداسازی... پی نوشت 2: توی دو...
1 دی 1395
1